ارتفاع
می خواستم ببینم چقدر بر باورهای شاید غلطم پایبندم
همین..فقط همین
اما ترسیدم...، راحت نمی تونستم پایین رو نگاه کنم
خوب لرزش روتو پاهام احساس می کردم، اما می خواستم حتما این کار رو انجام بدم
برام لازم بود
لبه پشت بوم، و ارتفاعی که در زیر پایم بود و نسیمی که صورتم را نوازش می کرد
بعد از جند دقیقه متوجه عابرانی شدم که میخکوب داشتند مرا نگاه می کردند
فضولهای بی خاصیت!
و من از ترس اینکه مبادا زنگ خانه را بزنند عقب رفتم
بیچاره ها فکر می کردند که شاهد یک صحنه واقعی خود کشی هستند
چه فکر نازک غمناکی!
پریدنش شجاعت می خواست...