<body bottommargin="0" leftmargin="0" rightmargin="0" topmargin="0" marginheight="0" marginwidth="0" bgcolor="navy" link="navy" vlink="navy" alink="navy">
...بی واژه

Monday, January 31, 2005

— :)

هر عزیزی که زنگ زد،
اس.ام.اس داد،
کامنت گذاشت،
میل زد،
کارت داد،
سکرپ نوشت،
حضوری بهم تبریک گفت،
و به یادم بود ،…. یه امید برام… یه امید برای بودن…یه امید برای دوست داشتن… برای لبخند زدن…
و یه خط قرمز ضربدر بر روی این نوشته حک شده در ذهنم که

"یادم باشد تنها هستم، ماه بالای سر تنهاییست…"
Bivajeh...  ||  6:32 PM

Sunday, January 30, 2005

— تولد

بوی بزرگ شدن میاد...
هر چند که صرفا عددهای سنمه که بیشتر میشن...
Bivajeh...  ||  5:45 AM

Wednesday, January 26, 2005

— گره!

فکر مثل یه کلاف کاموای پر ازگره شده...

Bivajeh...  ||  3:36 AM

Thursday, January 20, 2005

— عالیجناب!


عالیجناب!
داری امتحانم می کنی؟
داری بازیم میدی؟
یا داری آدمم می کنی؟؟
چرا؟؟؟؟؟
مگه من ادعایی کردم؟
چیزی گفتم؟
اصلا مگه من چیکارم؟خودت می دوزی ، خودتم تنم می کنی، من چیکارم این وسط آخه؟
می خوای چی بهم بگی؟می دونی که من احمقم، خنگم، خرم، حرف نمی فهمم
اینجوریکه شد خوب شد؟
به زبون من حرف بزن عالیجناب...
من این زبونو نمی فهمم...

Bivajeh...  ||  4:10 AM

Tuesday, January 18, 2005

— خداحافظی

کسی که ساز میزنه، دلشو میزاره توی نوتها و اونا رو با ساز دلش نوازش می کنه
کسی که نقاشی می کنه، دلشو میزاره توی رنگ و اونا روبا رنگ دلش میزاره کنار هم
و کسی که می نویسه، دلشو میزاره توی واژه ها،و اونا را کنار هم می چینه، واژه هایی که همیشه ناچیزند در بیان احساس...
و من برای چندمین بار دور اتاق می چرخم، تا از هجوم فکرجلو گیری کنم...

... فکر بازی می کرد...

یک دوست دیگر هم از میانمان رفت، به دنبال زندگی جدید، تجربه نو و سرنوشت رقم خورده
و ما، در آغوشش گرفتیم،و ما بوسیدیمش ، و ما با اشک بدرقه اش کردیم...
صدای هق هق گریه چه خوب بگوش می آمد

...و من مواظب تبخیر خوابها بودم، و ضربه های گیاهی عجیب را به تن ذهن شماره می کردم...

و من برای چندمین بار دور اتاق می چرخم، تا از هجوم فکرجلو گیری کنم...
ساعت 5 صبحه و تابلو میگه که از زمین بلند شد، حالا دیگه مطمئنیم که رفته ...
دوتایی میریم تو ماشین، و سکوت ماشین رو صدای شادمهر میشکنه

يه پنجره با يه قفس يه حنجره بی هم نفس
سهم من از بودن تو يه خاطره ست همين و بس

یه نوار دپ کامل!

وکله پاچه صرفا بهانه ای برای باهم بودن ، و قورت دادن چیزی که تو گلو گیر کرده...
ساعت 6 صبحه و دیگه ازت خداحافظی می کنم، بهم قول میدیم که نشینیمو اشک و استاد کنیم
و چه خوب هردومون می دونستیم که این قول دقایقی بیشتر عمر نمی کنه
و من برای چندمین بار دور اتاق می چرخم، تا...

حالا دیگه تواون اتاق جای 3 نفر خالیه... و هر که رفت ذره ای از دل ما با خود برد.
واقعا امیدوارم نفر چهارم تو نباشی...
مسافر خسته من بار سفر رو بسته بود تو خلوت آيينه‌ها به انتظار نشسته بود
می‌خواست كه از اينجا بره اما نمی‌دونست كجا
دلش پر از گلايه بود ولی نمی‌دونست چرا
دفتر خاطراتشو رو طاقچه جا گذاشت و رفت
عکس های يادگاری‌شو برای ما گذاشت و رفت
برای ما گذاشت و رفت

خوشحالم به اون چیزی که دوست داری رسیدی، به هدفت ...آرزوت...سعی و تلاشت
این تنها دلخوشی من برای ندیدنته
مارو فراموش نکن و هرجا هستی خوب باش و موفق... و یادت باشه:

هر کجا هستم باشم،
آسمان مال من است.
پنجره، فکر، هوا، عشق، زمین مال من است
چه اهمیت دارد
گاه اگر می رویند
قارچهای غربت؟
Bivajeh...  ||  4:03 PM

Sunday, January 16, 2005

— Damn!
احمقانست، اما آدم یه وقتهایی شک می کنه که دوست داشتن خوبه یا نه!
مخصوصا وقتی که یواش یواش به سمت جدایی پیش میره
کمتر از 24 ساعت دیکه مونده تا یکی دیگه هم از جمعمون بره، واقعا لحظات خوبی نیست
دیگه حالا خاطره می مونه ، خاطره 12 سال هم مدرسه بودن، 3 سال همکار بودن، لحظات شیرین
و...
اصلا حال میزونی برا نوشتن نیست،از اون وقتایی که یهو همه مشکلات عالم میاد جلو چشم و رژه میره...
Bivajeh...  ||  5:32 PM

Saturday, January 15, 2005

—

وقتی که بچه بودیم، می گفتن " بزرگ میشی، یادت میره... "
حالا بزرگ شدم ،
ولی هیچ کدوم از اون چیزایی که باید یادم بره ، فراموش نشده...


Bivajeh...  ||  12:20 AM

Monday, January 10, 2005

— بغض


اشک ريختنش پای تلفون...
رفتنت از ايران...
وچت کردن باهات و مرور خاطرات...
آخرين امتحان های این دوره...
همه و همه باهم ميان رو قلبم، نميشه قورتش داد... به خدا نميشه...نگین که مرد انست که در کشاکش دهر...

Bivajeh...  ||  2:20 AM

Saturday, January 08, 2005

— زندگی....


تا حالا اينجور به شناسنامم نگاه نکرده بودم، اصلا نمی دونم چرا وسط اينهمه کتاب يهو رفتم سرش
برگ اول ، روزی که به دنيا آمدم... و نام کسانی که مرا به دنيا آوردند، بدون اينکه حتی سر سوزنی نقشی داشته باشم...
برگ دوم ،نام یک شريک، یک همسر و شايد يک عشق ...، و نام انسانهايی که از اين رابطه حاصل شدند، بدون اينکه حتی سر سوزنی نقشی داشته باشند...
وبرگ آخر، صفحه آخر زندگی...صفحه ای که قطعا پر خواهد شد، بدون اينکه حتی سر سوزنی نقشی داشته باشم...
خلاصه زندگی...فقط 3 برگ... فقط 3 برگ ....
هرچقدر هم رنگی آدم ببينه، خوش باورانه ببينه، با وعده های دروغين و شيرين ببينه، اما باز 3 برگه...
زندگی که نه در صفحه اولش ، ونه در صفحه آخرش نقشی دارم... حتی سر سوزنی...
و سنگينی صفحه آخر... خفم می کنه...

Bivajeh...  ||  1:40 AM

Sunday, January 02, 2005

— يه حس داغ

فکر می کنم هر چيزی زندش قشنگ تر باشه، انسان زنده، طبيعت زنده، فکر زنده و .....
و در مقوله هنر اين زنده بودن بيشتر خودشو نشون ميده: تئاتر ،زنده فیلم ، کنسرت موسيقی،
زنده نوار موسيقی...
وقتی 14-15 نفر کنار هم ميشينن و باهم ساز می زنن، با هم می خونن ، انصافا آدم جو گير میشه
آدم دوست داره از اون همه انرژی که وارد تنش ميشه پرواز کنه و بره بالا
هر چند که ياد عقده های سرکوب شدش میفته...
آوازها و موسيقی شهرام ناظری يه جورايی برام پر از حماسست ، مخصوصا وقتی که
"ای ايران" رو می خوند و اونهمه جمعيت همراهيش می کردن، پر از غرور بود و افتخار ، و اشک آدم در مياد که می بينه الان به اين روز افتاده...

می ارزيد به اون پولی که دادم، هيچ احساس دور ريختن پول نکردم، بر عکس احساس کردم که چقدر بده اينقدر از اين فضا ها دورم، چقدر فاصله گرفتم از این حسها...

صدای کمانچه عجب دردناک بود ، بقولش "هر کی اين ساز و ساخته عجب آدم دپی بوده، هيچ رقمه نميشه باهاش شاد زد!"
و اون صدای حزن آور نی...
تک نوازی بی نظير ستار، سنتور مشکاتيان و صدای گرم شهرام...
يه جور حس نوستالژيک رو برا م تداعی می کرد که نمی فهميدم چيه، خيلی هم سعی کردم که کشفش کنم، اما نشد
کمی هم دلم به حال خودم سوخت که هنوز نتونستم مشکلات رو حل کنم و سازم رو دست بگيرم..
بیواژه

خانه منŒ
ارسال نامه‡
XML
***ˆ
 
 



†دوستانم

قهوه تلخ
میوه ممنوعه‡
گلابی قرمز
آفرودیت
SMK
BlueDorry
ذهن طلاییŒ
خرس سفید قطبی
تبسم
سحر دختر پاییز
واژه های نسوز سوزان
حیوانŒ
ستیغ
نفس سرد
حباب
عادت می کنیم

نوشته های پیشینŒ
October 2004
November 2004
December 2004
January 2005
February 2005
March 2005
April 2005
May 2005
June 2005
July 2005
August 2005
September 2005
October 2005
November 2005
December 2005
January 2006
February 2006
March 2006
April 2006
May 2006
June 2006
July 2006
August 2006
September 2006
October 2006
November 2006
December 2006
January 2007
March 2007
April 2007
May 2007
July 2007
August 2007
October 2007
January 2008
February 2008
May 2008
June 2008
August 2008
September 2008
October 2008


Gardoon Persian Templates

[Powered by Blogger]