...خدایا به سلامت دارش...
گاهی وقتها این تکنولوژی باورهای آدم را میریزد بهم
صدایت آنقدر واضح و نزدیک بود که فکر کردم خانه ای و عصری می آیی!
حالا دیگر نیستی
این ماههای آخر عادت کرده بودم به هر روز صبح بوسیدنت، خوبیش این بود که معامله پایا پای بود
عادت لفظ بی محتواییست، بهتر است بگویم خو گرفته بودم!
رابطه به جنسیت طرفین هیچ ربط ندارد..
حتی حوصله شنیدن شادمهر و فریدون فروغی را هم ندارم
یادم می آید وقتی برای عید پست نوشتی ، خندیدم ، آن موقع هیچ فکر نمی کردم که این نوشته ها به واقعیت تبدیل شود
اما حالا می بینم به خوش خیالی خودم خندیدم!
تو چهارمین نفری
و من رفتن تک تک آنها را در ذهن هنوز دارم...
اشکهایی که رد و بدل می شد و گلوهایی که از ازدحام بغض قفل شده بود!
کله پاچه بعد از رفتن تریپل را یادت هست؟ هنوز گرمی کله پاچه رو در عکسها حس می کنم!
نگذاشتی تا کمی سرد شود!
تو هم شدی شکلهای یاهو
شدی میل
شدی چت
اما باور دارم که باید می رفتی، این خوب است، هر چند کم
آدمها می آیند و می روند، خاصیت زندگیست، کاریش نمی شود کرد
بعضی ها برای همیشه میروند، حتی فرصت بغل کردن و بوسیدن را هم به آدم نمی دهند
آرام میروند...و دیگر بر نمی گردند
اما می دانم باز هم می بینمت... اما شاید خیلی دور.. شاید هم نزدیک!
مواظب خودت باش.. زیاد...