طناب
عصبانیم و با تمام وجود حرص می خورم
1 ساعت دارم شو می بینم تا بلکه حواسم پرت بشه و این جینگولکا ذهنم رو منحرف کنن
اما می بینم هنوز ذهنم درگیر مسایلی که نباید باشه
نمی شه راحت همه کس وهمه چیو به عضو شریف گرفت!
....
خیلی وقتا بدون اینکه بفهمیم قربانی میشیم، قربانی باورهای یک نفر
قربانی عقاید سالهای سخت وطاقت فرسای یه نفر
قربانی عقاید خودمون، باورهای خودمون و حتی اعتقادات مذهبی خودمون
اعتقاداتی که آمده بودند تا طناب باشند برای بالا رفتن ورسیدن به کمال، و حالا طناب گرد شده ای هستند به دور گردن
وقتی هم که دست و پا می زنی که این حلقه زمخت مرگ آور رو از گردن در حال شکستنت در بیاری
می بینی داره به بهای خرد شدن تمام وجود یه نفر دیگه تموم میشه
در حالیکه تو فقط سعی می کنی خودتو نجات بدی، اما انگاری اینا یه جوری با هم نسبت عکس دارن
آره ، هر کسی گمانی دارد و اندیشه ای
همین اندیشست که من رو بیواژه می کنه، اونرواستاد، اونرو درویش، اونرو سالک، اونرو عارف و...
اما اگه مرزی برای همین باورها نشه گذاشت ، اینکه تا چه حدی پیش برن،اونوقت دیگه باور نیستند ، دیگه اندیشه نیستند...
همون طناب گرد شدست که گفتم
شایدم واقعا جور دیگر باید دید و اینا توهمی ابلهانه باشه