<body bottommargin="0" leftmargin="0" rightmargin="0" topmargin="0" marginheight="0" marginwidth="0" bgcolor="navy" link="navy" vlink="navy" alink="navy">
...بی واژه

Saturday, April 30, 2005

— جبر زمان


کنار خیابان استاده بود و ماشینها را بر انداز می کرد
ناگهان چشمش به قوطی کبریتی که در جوی بود افتاد
یاد دخترک کبریت فروش افتاد
اندیشید،کاش با فروش کبریت می شد زندگی کرد...آهی کشید...

ماشین قشنگی بود...ایستاد ...نباید بیش از این به دخترک فکر می کرد

دخترک کبریت فروش مرده بود...

Bivajeh...  ||  2:34 AM

Thursday, April 28, 2005

— ...
نمی دونم، شاید هم بی خود دنبال مقصر می گردم
شاید اصلا مقصری وجود نداره... اما نه، نمی شه وجود نداشته باشه... مقصر وجود داره...
مهم نیست که مقصر کیه، مهم اینه که یک نفر آرام آرام داره قربانی میشه
باز مهم نیست که کی...خیلی ها نابود میشن، خیلی ها قربانی میشن، در حالیکه صدا تو گلوشون خفه میشه
خیلی ها داد میزنن، اما از داد فقط دهن بازشون دیده میشه، صدایی به گوش نمی رسه... آخه گوشها کر شده
آخه گوشها از چرک عادت پر شده ...
Bivajeh...  ||  1:31 AM

Friday, April 22, 2005

— اولین روز اردیبهشت



هیچ وقت تکراری نیستند، هربار که می خونم جدید هستند... داغ داغ...
حتی با اینکه یه چیزهاییشو نمی فهمم، اما باز برام ملموسه، احساسش می کنم

"او به معنای دقیق کلمه ساده بود، به اندازه شعرهایش، به اندازه ترکیب های رنگ و خط در تابلوهایش. با دل آسودگی و صفای کودکانه ای می خواست حقیقت را دریابد، آن هم نه حقیقتی
را که همه ما به نوعی می کوشیم تا آنرا در یابیم، ساده ترین حقایق را...."

نوع نگاهش به انسانها، طبیعت و اشیا اونقدر شفاف و زیباست که یه وقتهایی شک می کنم آیا واقعا میشه اینگونه دید؟ اینقدر راحت و ساده اما عمیق؟

داشتن یه همچین دیدی واقعا ارزشمند . جور دیگر دیدن...

ودر چنین روزی به آرامش ابدی رسید، و با چمدانی که به اندازه پیراهن تنهاییش جا داشت
به سمتی رفت که وسعت بیواژه، همواره اورا می خواند...
روحت شاد دوستم......

Bivajeh...  ||  1:36 AM

Monday, April 11, 2005

— طناب


عصبانیم و با تمام وجود حرص می خورم
1 ساعت دارم شو می بینم تا بلکه حواسم پرت بشه و این جینگولکا ذهنم رو منحرف کنن
اما می بینم هنوز ذهنم درگیر مسایلی که نباید باشه
نمی شه راحت همه کس وهمه چیو به عضو شریف گرفت!

....
خیلی وقتا بدون اینکه بفهمیم قربانی میشیم، قربانی باورهای یک نفر
قربانی عقاید سالهای سخت وطاقت فرسای یه نفر
قربانی عقاید خودمون، باورهای خودمون و حتی اعتقادات مذهبی خودمون
اعتقاداتی که آمده بودند تا طناب باشند برای بالا رفتن ورسیدن به کمال، و حالا طناب گرد شده ای هستند به دور گردن
وقتی هم که دست و پا می زنی که این حلقه زمخت مرگ آور رو از گردن در حال شکستنت در بیاری
می بینی داره به بهای خرد شدن تمام وجود یه نفر دیگه تموم میشه
در حالیکه تو فقط سعی می کنی خودتو نجات بدی، اما انگاری اینا یه جوری با هم نسبت عکس دارن
آره ، هر کسی گمانی دارد و اندیشه ای
همین اندیشست که من رو بیواژه می کنه، اونرواستاد، اونرو درویش، اونرو سالک، اونرو عارف و...
اما اگه مرزی برای همین باورها نشه گذاشت ، اینکه تا چه حدی پیش برن،اونوقت دیگه باور نیستند ، دیگه اندیشه نیستند...
همون طناب گرد شدست که گفتم
شایدم واقعا جور دیگر باید دید و اینا توهمی ابلهانه باشه

Bivajeh...  ||  2:35 AM

Monday, April 04, 2005

—
مرد آن شهر اساطیر نداشت...
Bivajeh...  ||  2:32 AM

Saturday, April 02, 2005

— جیغ

جیغ یعنی صدای بلند نا میزون...
جیغ یعنی "من اینطور می خواهم... من اینگونه صلاح می دانم..."
جیغ یعنی پایین آوردن بالاترین و والا ترین ارزشها در حد خاک.
جیغ یعنی تعصب، یعنی اصرار بی مورد، یعنی زور، یعنی خودخواهی
جیغ یعنی صدایی که گلو رو خراش میده
جیغ...ازش بیزارم
یعنی آیا منهم زمانی جیغ خواهم کشید؟؟؟؟
بیواژه

خانه منŒ
ارسال نامه‡
XML
***ˆ
 
 



†دوستانم

قهوه تلخ
میوه ممنوعه‡
گلابی قرمز
آفرودیت
SMK
BlueDorry
ذهن طلاییŒ
خرس سفید قطبی
تبسم
سحر دختر پاییز
واژه های نسوز سوزان
حیوانŒ
ستیغ
نفس سرد
حباب
عادت می کنیم

نوشته های پیشینŒ
October 2004
November 2004
December 2004
January 2005
February 2005
March 2005
April 2005
May 2005
June 2005
July 2005
August 2005
September 2005
October 2005
November 2005
December 2005
January 2006
February 2006
March 2006
April 2006
May 2006
June 2006
July 2006
August 2006
September 2006
October 2006
November 2006
December 2006
January 2007
March 2007
April 2007
May 2007
July 2007
August 2007
October 2007
January 2008
February 2008
May 2008
June 2008
August 2008
September 2008
October 2008


Gardoon Persian Templates

[Powered by Blogger]