آخرین ها
حالا منهم دیگر این " آخرین ها " را احساس می کنم
با هر آنچه در وجودم هست
از
تو عکس می گیرم، و از خداحافظی کردنهایت ، با آدمها، اشیا، اجسام...
برق شادی را در چشمانت برای رسیدن به آنچه دوست داری می بینم
و بغض اشک را در گلویت برای جدا شدن از آنچه دوست داری
آخر هم برق اشک غلبه می کند...
هنوز جلوی خودم را محکم گرفتم
خیلی محکم
شاید هم نقشش را بازی می کنم
اما نمی دانم بازیگر خوبی هستم یا نه
اما تو هم خوب بازی می کنی
حداقل جلوی من
سعی می کنم خیلی در چشمانت نگاه نکنم
اصلا فکر هم نکنم
تر جیح می دهم یکباره بترکم
اینجوری راحتتر است
حداقل برای من