اولین روز اردیبهشت

هیچ وقت تکراری نیستند، هربار که می خونم جدید هستند... داغ داغ...
حتی با اینکه یه چیزهاییشو نمی فهمم، اما باز برام ملموسه، احساسش می کنم
"او به معنای دقیق کلمه ساده بود، به اندازه شعرهایش، به اندازه ترکیب های رنگ و خط در تابلوهایش. با دل آسودگی و صفای کودکانه ای می خواست حقیقت را دریابد، آن هم نه حقیقتی
را که همه ما به نوعی می کوشیم تا آنرا در یابیم، ساده ترین حقایق را...."
نوع نگاهش به انسانها، طبیعت و اشیا اونقدر شفاف و زیباست که یه وقتهایی شک می کنم آیا واقعا میشه اینگونه دید؟ اینقدر راحت و ساده اما عمیق؟
داشتن یه همچین دیدی واقعا ارزشمند . جور دیگر دیدن...
ودر چنین روزی به آرامش ابدی رسید، و با چمدانی که به اندازه پیراهن تنهاییش جا داشت
به سمتی رفت که وسعت بیواژه، همواره اورا می خواند...
روحت شاد دوستم......