<body bottommargin="0" leftmargin="0" rightmargin="0" topmargin="0" marginheight="0" marginwidth="0" bgcolor="navy" link="navy" vlink="navy" alink="navy">
...بی واژه

Sunday, December 05, 2004

— وابستگی

واقعيتش اينه که الان تقريبا 4 ساله که با تمام وجودم دلم می خواد از
ايران برم، نه اينکه از ايران بدم بياد و شعار بدم پيف پيف ايران بو ميده
اما هر جوری حساب می کنم می بينم ، اينجا جايی نيست که اجازه بده
اونجوری که می خوام زندگی کنم، حداقل یه پايه مناسب درست کنم
مشکل اينه که به اين فکرم وابسته شدم، يعنی واقعا
نمی پذيرم که نشه، می خوام که بشه...
هر روز فکرشو می کنم، حتی غصه تنهاييمو می خورم
مشکلاتش رو لمس می کنم، غم غربت اذيتم می کنه، فشارم میده
دلم برای دوستانو عزيزام تنگ ميشه، بغضم می گيره، و می ترکم...
در حاليکه هنوز هيچ اتفاقی نيفتاده....
يعنی خودمو در اين موقعيت می بينم، انگار هست و من
بازيگر نقش اولشم...گذشه از خيالاتی بودن ، وابستگی من رو می رسونه
و اين هيچ خوب نيست....
اگه نشه، به هر دليلی ، قطعا و یقينا به فاااک می رم...انگار یهو همه چی غرق ميشه و حتی تخته پاره ای هم نيست که بهش آوويزون شم...
4 ساله روز و شب بهش فکر می کنم، واقعا روز و شب و بد تر اينکه نمی پذيرم هيچ حالت ديگه ای رو.
در جواب سوالی که می پرسه :"اگه نشه چی؟" هنوز سکوت می کنم.....

بیواژه

خانه منŒ
ارسال نامه‡
XML
***ˆ
 
 



†دوستانم

قهوه تلخ
میوه ممنوعه‡
گلابی قرمز
آفرودیت
SMK
BlueDorry
ذهن طلاییŒ
خرس سفید قطبی
تبسم
سحر دختر پاییز
واژه های نسوز سوزان
حیوانŒ
ستیغ
نفس سرد
حباب
عادت می کنیم

نوشته های پیشینŒ
October 2004
November 2004
December 2004
January 2005
February 2005
March 2005
April 2005
May 2005
June 2005
July 2005
August 2005
September 2005
October 2005
November 2005
December 2005
January 2006
February 2006
March 2006
April 2006
May 2006
June 2006
July 2006
August 2006
September 2006
October 2006
November 2006
December 2006
January 2007
March 2007
April 2007
May 2007
July 2007
August 2007
October 2007
January 2008
February 2008
May 2008
June 2008
August 2008
September 2008
October 2008


Gardoon Persian Templates

[Powered by Blogger]